اطلاعات سايت

رمز عبور را فراموش کردم ؟
آمار مطالب
کل مطالب : 240
کل نظرات : 212

بازديد امروز : 329 نفر
بارديد ديروز : 102 نفر
بازديد هفته : 654 نفر
بازديد ماه : 517 نفر
بازديد سال : 12,532 نفر
بازديد کلي : 655,010 نفر

افراد آنلاين : 5
عضويت سريع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
مطالب پربازديد
کاردستی های جالب بازديد : 1789
نظرسنجي
پیشرفت سایت چطور بوده؟
بهترین برند تلفن همراه؟
رده ی سنی شما چند است؟
پيوندهاي روزانه
کدهاي اختصاصي
تبلیغات

پشتيباني
theme by
roztemp.ir
RSS

Powered By
Rozblog.Com
تبليغات
رزتمپ
بالا

لا

آخرين ارسال هاي انجمن

(( تاکسی ))
       آن شب تاریک تر از شبهای دیگر بود . ساکت تر بود . سر دتر بود . سفیدی برف در سیاهی آسمان شب جلوه میکرد تنها برف بود که بر پیاده روهای خیابان می نشست ، تاکسی اما مهمان هم نبود، تاکسی که چه عرض کنم به قول بچه ها لگنی بود ، که تنها مایه ی نان آوری خانه مان بود. مگر همین پیکان قراضه رفیق ما می شد و درد و دلهای شبانه روزی مرا در دل جای . میداد . آن روز اما کسی مهمانش نشده بود. توشه ای هم برای من نداشت . دائم در فکر دختر بیمارم که در بیمارستان علیل و مریض افتاده بود و نیاز به یک معجزه داشت بودم . مادرش هم بر بالینش  خواب خوراک نداشت و اما من بودم و پولی که از زیر سنگ هم اگر شده باید جور می کردم.


ادامه مطلب
درباره : نوشته ها , نوشته های داستان های تخیلی , نوشته های داستان های کوتاه , نوشته های زیبا ,
امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 0 نفر مجموع امتياز : 0

برچسب ها : تاکسی , داستان ,
بازديد : 181
[ دوشنبه 30 فروردین 1395 ] [ 9:14 ] [ ♥ آرش همائی ♥ ]
[ جمعه 06 فروردین 1395 ] [ 18:39 ] [ ♥ آرش همائی ♥ ]

به نام فرشتگان پاک و زیبا

در روزها ، در دنیایی از دنیاها ، دو سرزمین وجود داشت. دو سرزمین کاملا جدا از هم در یک سرزمین نمایندگان خداوند یعنی فرشتگان زندگی می کردند و در سرزمین دیگر موجودات وحشتناکی به نام شیاطین وجود داشت.
شیاطین سنگی داشتند ، سنگی که نماد قدرتشان بود اما چندین سال پیش آن سنگ را به علت شکست خوردن با فرشتگان از دست دادند و به سرزمین خود بردند، فرشتگان هم نماد قدرتی داشتند چیزی مثل یک کتاب، فرمان روای شیاطین که ابلیس نام داشت بسیار پیر شده بود و توان مبارزه و جنگ دوباره با فرشتگان را نداشت فرمانروای فرشتگان هم میکائیل نام داشت.
تنها راه رفت و آمد میان این دو سرزمین اکسیری بود که با خوردن این اکسیر از سرزمینی به سرزمین دیگری می رفتن اما این اکسیر تنها در دست دو فرمانروا یعنی میکائیل و ابلیس بود.
« روزی پسر ابلیس به سوی او رفت و گفت: پدرم حال زمان آن رسیده که ما برویم و انتقام چندین سالمان را بگیریم و از همه مهم تر نماد قدرتمان را پس بگیریم. او با مخالفت شدید پدرش روبرو شد و ابلیس گفت : با این کار تنها به خودمان آسیب میرسانیم، پسر ابلیس در حالی که بسیار خشمگین شده از اتاق خارج شد و تصمیم گرفت شبانه به اتاق پدرش برود و آن اکسیر را بردارد.


ادامه مطلب
درباره : نوشته ها , نوشته های داستان های تخیلی , نوشته های داستان های کوتاه , نوشته های دانستنی ,
امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 0 نفر مجموع امتياز : 0

برچسب ها : فرشته , شیطان , بهشت , جهنم , ((بهشت وجهنم)) , بهشت و جهنم , فرشته و شیطان , اکسیر , اکسیر جابجایی , علی , وصلت فرشته و شیطان , میکائیل , ابلیس ,
بازديد : 195
[ یکشنبه 09 اسفند 1394 ] [ 9:07 ] [ ♥ آرش همائی ♥ ]
فرشته تصمیمش را گرفته بود. پیش خدا رفت و گفت: خدایا، می خواهم زمین را از نزدیک ببینم. اجازه می خواهم و مهلتی کوتاه. دلم بی تاب تجربه ای زمینی است. خداوند درخواست فرشته را پذیرفت. فرشته گفت: تا بازگردم بال هایم را اینجا می سپارم؛ این بال ها در زمین چندان به کار من نمی آید. خداوند بالهای فرشته را بر روی پشته ای از بال های دیگر گذاشت و گفت: بال هایت را به امانت نگاه می دارم، اما بترس که زمین اسیرت نکند، زیرا که خاک زمینم دامنگیر است. فرشته گفت: بازمی گردم، حتما بازمی گردم. این قولی است که فرشته ای به خداوند می دهد. فرشته به زمین آمد و از دیدن آن همه فرشته ی بی بال تعجب کرد. او هر که را می دید، به یاد می آورد. زیرا او را قبلا در بهشت دیده بود. اما نمی فهمید چرا این فرشته ها برای پس گرفتن بالهایشان به بهشت بر نمی گردند. روزها گذشت و با گذشت هر روز فرشته چیزی را از یاد برد. و روزی رسید که فرشته دیگر چیزی از آن گذشته ی دور و زیبا به یاد نمی آورد؛ نه بالش را و نه قولش را. فرشته فراموش کرد. فرشته در زمین ماند. فرشته هرگز به بهشت برنگشت. درباره : نوشته های داستان های کوتاه , نوشته های زیبا ,
امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 5 نفر مجموع امتياز : 10

بازديد : 563
[ یکشنبه 23 مهر 1391 ] [ 15:55 ] [ ♥ آرش همائی ♥ ]

دختر و پسر جوانی که مادر و پدرشان را از دست داده بودند نزد شیوانا آمدند و از او برای مشکل شان راهنمایی خواستند. پسر گفت: «پدر و مادرمان برای ما مال و منال زیادی به ارث گذاشته اند و ما الان در منزل موروثی خودمان زندگی می کنیم و مشکلی از بابت معاش نداریم. فقط چون هنوز جوان هستیم و اداره مزرعه و دامداری نیاز به حضور فرد بزرگتری دارد، این کار را به عمه مان سپرده ایم اما مشکل مان این است که عمه ما به شکلی عجیب در زندگی ما دخالت می کند.

هر وقت ما را می بیند قصه و داستان قهرمانی را تعریف می کند که چشمان ریز و بینی بزرگ دارند. به دستور او روی در و دیوار اصطبل و انبار مزرعه تصاویری از مردان و زنانی نقاشی کرده اند که چشمان شان ریز و بینی شان درشت است. حتی لباس هایی برای من و خواهرم تهیه کرده که روی آنها تصاویری از مردان چشم ریز و بینی بزرگ نقش بسته است. خلاصه من و خواهرم داریم از این کارهای عمه ام دیوانه می شویم و نمی دانیم چه کنیم؟»شیوانا با تبسم پرسید: «این عمه شما در خانه خودش هم از این تصاویر آویزان کرده است؟»دختر جوان پاسخ داد: «نیازی به این کار نیست! شوهر عمه ام و بچه هایش همه چشمانشان ریز و بینی شان بزرگ است. او در خانه به هر سمتی نگاه کند آنها را می بیند!»شیوانا پرسید: «عمه شما وقتی به خانه بقیه فامیل ها هم می رود همین کار را می کند؟»پسر جوان گفت: «نه! فقط برای ما این بازی ها را درمی آورد، چون پدر و مادری نداریم که در مقابل کارهای او مقاومت کنند، این هنرنمایی هایش را فقط برای ما اجرا می کند!»شیوانا پرسید: «حتما عمه شما دختر و پسر دم بختی همسن و سال شما دارد؟»

دختر جوان با تعجب گفت: «شما از کجا می دانید؟»

شیوا با لبخند گفت: «خیلی ساده است! عمه شما نمی تواند از مال و منال پدر و مادر شما دل بکند. می خواهد کاری کند که شما با بچه های او وصلت کنید و به این وسیله ثروت خانوادگی شما به آنها منتقل شود اما چون زیرک است و می داند معیارها و ارزش های شما با فرزندان چشم ریز و بینی درشت او یکی نیست، سعی می کند با نمایش مکرر تصاویر این افراد در مقابل چشمان شما، نه تنها دیدن و تحمل آنها را برای شما عادی سازد بلکه کم کم کاری کند که شما قهرمانان و اشخاص آرمانی خود را به صورت چشم ریز و بینی درشت ببینید.

موضوع به همین سادگی است. او می خواهد قیافه و شکل قهرمان های ذهنی شما را تغییر دهد و مطابق قهرمان های خودش کند و چون با مقاومت شما روبرو شده به کار خود شدت بخشیده است. اگر در سرپرستی مزرعه و دامداری کم و کاستی ندارد بگذارید کار خودش را انجام دهد تا بتوانید به اندازه کافی بزرگ شوید و اختیار اموال خود را در دست بگیرید.

فعلا زندگی خود را به خاطر این مساله پیش پا افتاده به خطر نیندازید.»

 

درباره : نوشته ها , نوشته های داستان های کوتاه ,
امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 3 نفر مجموع امتياز : 17

بازديد : 462
[ پنجشنبه 02 شهریور 1391 ] [ 20:44 ] [ sahel ]
پيرمردى بر قاطرى بنشسته بود و از بيابانى می‌گذشت. سالكى را بديد كه پياده بود
پيرمرد گفت: اى مرد به كجا رهسپاری؟
سالك گفت: به دهى كه گويند مردمش خدا نشناسند و كينه و عداوت می‌ورزند و زنان خود را از ارث محروم می‌كنند
پيرمرد گفت: به خوب جايى می‌روى
سالك گفت: چرا؟
پيرمرد گفت: من از مردم آن ديارم و ديرى است كه چشم انتظارم تا كسى بيايد و اين مردم را هدايت كند
سالك گفت: پس آنچه گويند راست باشد؟
پيرمرد گفت: تا راست چه باشد
سالك گفت: آن كلام كه بر واقعيتى صدق كند
پيرمرد گفت: در آن ديار كسى را شناسى كه در آنجا منزل كنی؟
سالك گفت: نه
پيرمرد گفت: مردمانى چنين بد سيرت چگونه تو را ميزبان باشند؟

...
ادامه مطلب
درباره : نوشته های داستان های کوتاه , نوشته ی عاشقانه , نوشته های زیبا ,
امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 5 نفر مجموع امتياز : 21

برچسب ها : رسم عاشقی , داستان , داستان های کوتاه ,
بازديد : 562
[ پنجشنبه 12 مرداد 1391 ] [ 3:13 ] [ amir_homayi ]

خانم باربارا والترز که از مجریان بسیار سرشناس تلویزیون های معتبر آمریکاست سال ها پیش از شروع مبارزات آزادی طلبانه افغانستان داستانی مربوط به نقش های جنسیتی در کابل تهیه کرد. در سفری که به افغانستان داشت متوجه شده بود که زنان همواره و بطور سنتی ۵ قدم عقب تر از همسرانشان راه می روند.

خانم والترز اخیرا نیز سفری به کابل داشت ملاحظه کرد که هنوز هم زنان پشت سر همسران خود قدم بر می دارند و…

علی رغم کنار زدن رژیم طالبان، زنان شادمانه سنت قدیمی را پاس می دارند.

خانم والترز به یکی از این زنان نزدیک شده و می پرسد: چرا شما زنان اینقدر خوشحالید از اینکه سنت دیرین را که زمانی برای از میان برداشتنش تلاش می کردید همچنان ادامه می دهید؟

این زن مستقیم به چشمان خانم والترز خیره شده و می گوید: بخاطر مین های زمینی!!

درباره : نوشته های داستان های کوتاه ,
امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 5 نفر مجموع امتياز : 21

بازديد : 649
[ جمعه 23 تیر 1391 ] [ 13:24 ] [ sahel ]

پروانه ها با پای خود مزه را احساس میکنند .

ـ شتر در هنگام تشنگی میتواند ۹۵ لیتر آب را در کمتر از ۳ دقیقه بنوشد .

ـ تعداد افرادی که سالانه از نیش زنبور میمیرند بیشتر از کسانی است که سالانه از نیش مار میمیرند.

ـ وزن اسکلت انسان بالغ ۱۳ تا ۱۵ کیلوگرم است .

ـ اولین اتوموبیل را مظفرالدین شاه قاجار وارد ایران کرد .

ـ اولین آدامس را جان کورتیس در سال ۱۲۲۷ شمسی ساخت .

ـ تنها قسمت بدن که خون ندارد قرنیة چشم است .

ـ با ۳۰ گرم طلا میتوان نخی به طول ۸۱ کیلومتر درست کرد .


ادامه مطلب
درباره : نوشته های داستان های کوتاه , نوشته های دانستنی ,
امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 3 نفر مجموع امتياز : 8

بازديد : 503
[ سه شنبه 17 آبان 1390 ] [ 1:57 ] [ ♥ آرش همائی ♥ ]
آخرين مطالب ارسالي
*** {{{ خوش آمدید }}} *** تاريخ : پنجشنبه 25 خرداد 1391
گذری از جنس باد تاريخ : یکشنبه 03 شهریور 1398
sabab تاريخ : یکشنبه 14 مرداد 1397
ما در کجای جهان قرارداریم؟؟؟ تاريخ : سه شنبه 31 فروردین 1395
آثار دیر ازدواج کردن تاريخ : دوشنبه 30 فروردین 1395
(( تاکسی )) تاريخ : دوشنبه 30 فروردین 1395
حقایق شگفت‌انگیز درباره کلاغ تاريخ : دوشنبه 30 فروردین 1395
ستاره یا سیاره؟ تاريخ : دوشنبه 30 فروردین 1395
برتری اسلام بر سایر ادیان تاريخ : دوشنبه 30 فروردین 1395
گیاهان آب شور تاريخ : دوشنبه 30 فروردین 1395
بلوغ و نوجواني تاريخ : دوشنبه 30 فروردین 1395
کتاب داستان های دل انگیز تاريخ : یکشنبه 08 فروردین 1395
کتاب شبکه تاریک وب تاريخ : یکشنبه 08 فروردین 1395
امضای دیجیتال چیست؟ تاريخ : شنبه 07 فروردین 1395
زنی که با 5 شوهرش زندگی می کند! + عکس تاريخ : جمعه 06 فروردین 1395
11 عادت پیرکننده تاريخ : جمعه 06 فروردین 1395
توجه زنان و مردان در روابط زناشویی تاريخ : جمعه 06 فروردین 1395
کد های تقلب بازی GTA V تاريخ : جمعه 06 فروردین 1395
تاریخچه ی پیدایش کامپیوتر تاريخ : جمعه 06 فروردین 1395
وصلت فرشته و شیطان تاريخ : یکشنبه 09 اسفند 1394
آن چیز که همه کودکان واقعا نیاز دارند تاريخ : سه شنبه 19 اسفند 1393
عشق من تاريخ : دوشنبه 18 اسفند 1393
نقشه شهر مقدس مشهد تاريخ : پنجشنبه 31 مرداد 1392
آموزش ساخت گوگل ریدر تاريخ : دوشنبه 24 تیر 1392
صفحه دانلود برنامه های چت و گفتگو تاريخ : دوشنبه 24 تیر 1392
معرفی نرم افزار بامبوس تاريخ : دوشنبه 24 تیر 1392
معرفی نیم باز تاريخ : دوشنبه 24 تیر 1392
آموزش برنامه بامبوس تاريخ : دوشنبه 24 تیر 1392
آموزش نیمباز تاريخ : دوشنبه 24 تیر 1392
{{ پست ویژه ی نیم باز }} تاريخ : دوشنبه 24 تیر 1392
معرفی موبایل بانک ها تاريخ : دوشنبه 24 تیر 1392
دنیای بچگی هم عالمی داره ها... تاريخ : سه شنبه 18 تیر 1392
پایین

ایین

.: Weblog Themes By roztemp :.

درباره وبلاگ
سلام. به این وبلاگ خوش آمدید. هر انتقاد یا پیشنهادی از سمت شما در این سایت ثبت میشود. دوستان اگر به مطلب خاصی علاقه مند هستند فقط کافیست آن را در قسمت نظرات به ما اطلاع دهند تا آن مطلب را گسترش دهیم.
جست و جو

رزتمپ